جدول جو
جدول جو

معنی ابی رام - جستجوی لغت در جدول جو

ابی رام(اَ)
پدر دریا، یکی از پادشاهان یهودا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بایرام
تصویر بایرام
(پسرانه)
عید، جشن، ترکی شده پدرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
سنگدل، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
آنکه یا آنچه اسم ندارد، بی اسم، گمنام
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نُ ؟)
ابوعبدالله بن رزام. او را کتابی است در رد اسماعیلیه و کشف مذاهب آنان. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَ)
سلا. (تاج العروس). یارک. (منتهی الارب). و آن پرده و پوستی است بر روی جنین برکشیده
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
امیر صلاح الدین خلیل. یکی ازامراء مصر. او ولایت اسکندریه داشت و چون امیر برکه مقتول شد، برقوق بتهمت قتل برکه ابن عرام را دستگیر کرد و به سال 782 ه. ق. بکشت. وی مردی دانشمند و ادیب بود و کتابی در تاریخ کرده و اشعاری داشته است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بی رنج. مستریح:
تو زین پندها هیچگونه مگرد
چو خواهی که مانی ابی رنج و درد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
احمد بن ابی الرجال. مورخ و فقیه و شاعر از طایفۀ زیدیۀیمن بود. از بزرگان حدیث روایت شنید. کتاب ’مطلعالبدور و مجمعالبحور’ از اوست و در آن شرح حال نزدیک به 1300 تن از رجال زیدیه را آورده و نیز درباره جغرافیا و فن مسکوکات و خط بحث کرده است. او بسال 1620 م. بدنیا آمد و بسال 1681 درگذشت. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خداوند برق، لقب شخص ستمکار و جفاپیشۀ کنعانی که در برق سکونت داشت. وی هفتاد تن از مشایخ همجوار خود را دستگیر کرد و انگشت سبابه و ابهام دست و پای ایشان را قطع کرد و بدیشان خورانید مانند سگان، بدین واسطه ایشان را یارای مقاتله و مقابله نبود و چون به سرداری لشکر کنعانیان و پریزیان هزیمت یافت یهودا و شمعون رفتار وحشیانۀ او را تلافی کرده چنانکه او خود کرده بود با وی مجری کردند. (سفر داوران 1:4- 7) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پدر عالی، نام دوتن به بنی اسرائیل: اول سرداری از بنی رأوبن. که در دشت با قارون و داثان و غیره همداستان شد و تسلط و اقتدار موسی را ناچیز انگاشتند. رجوع به سفر اعداد تورات فصل 16 شود. دوم پسر هیل که در جوانی بترغیب پدر جسارت ورزید و خواست یریحو را دوباره بنا کند و بفرمان الهی هلاک شد. رجوع به کتاب اول پادشاهان تورات فصل 16 و 34 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + مرام، بی مسلک. که مسلکی ندارد. رجوع به مرام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابی رنج
تصویر ابی رنج
بی رنج، مستریح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
سنگدل سنگدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رای
تصویر بی رای
بی تدبیر، بی اندیشه، بیفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمرام
تصویر بیمرام
بی مسلًک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
گمنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
((رَ))
سخت دل، شقی، قسی، ظالم، ستمکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
سنگدل
فرهنگ واژه فارسی سره
بی قرار، پریشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشکیب، ناشکیبا، واله
متضاد: آرام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
Nameless, Untitled
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
Callous, Coldhearted, Pitiless, Merciless, Relentless, Remorseless, Uncharitable, Unforgiving, Unrelenting, Unsparing, Unsympathetic, Heartless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مستراح، آبریزگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
bezimienny, bez tytułu
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
sem nome, sem título
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
无名的 , 无标题的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
冷酷的 , 无情的 , 不懈的 , 无慈悲的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
bezwzględny, bezduszny, bezlitosny, nielitościwy, nieubłagany, niesympatyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
namenlos, unbenannt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
безіменний , без назви
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
жорстокий , бездушний , безжальний , безжальний , безжалісний , невблаганний , безжальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
gefühllos, herzlos, erbarmungslos, grausam, unerbittlich, gnadenlos, wenig wohltätig, schonungslos, unsympathisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
бессердечный , бездушный , бессердечный , безжалостный , беспощадный , бесчеловечный , неумолимый , бессердечный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی نام
تصویر بی نام
безымянный , без названия
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی رحم
تصویر بی رحم
insensível, frio de coração, cruel, implacável, impiedoso, pouco caridoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی